شاید این جمله را شما نیز به کرات شنیده باشید که «ای کاش در کشور دیگری به دنیا میآمدم!». این جمله یک هسته معنایی دارد و آن هم احساس نوعی بدشانسی و بدیُمنی یا سالائو است. مفهوم سالائو را ارنست همینگوی به خوبی در رمان جاودانه «پیرمرد و دریا» به تصویر کشیده است. وضعیتی شبیه به برزخ که فرد خود را نفرینشده و بدشگون میبیند. گویی فرد متوقف شده و هیچ صیدی به تورش نمیافتد و هیچ آوردهای ندارد و شکست و ناامیدی همسایه وجودش شده است.
شاید همه ما در برهههایی از زندگی دچار سالائو شدهایم اما وقتی احساس سالائو در جامعهای فراگیر و همزمان شود آنگاه یک معضل و بیماری بزرگتری به صورت فزایندهای در حال رشد است.
«صحبت از پژمردن یک برگ نیست.»
سرمایه انسانی این کشور اعم از جوانان تحصیلکرده، تکنسینهای جوان یا باتجریه، پزشکان، زنان، محصلان دانشگاه و مدارس و طیف وسیعی از افرادی که قابلیتها و ظرفیتهای فنی، مهارتی، علمی و شخصیتی بالایی دارند، در برزخ بیافقی با به اصطلاح سالائو گرفتار شدهاند. در این وضعیت معمولا باید مکث کرد و درباره آن اندیشید و راهی جست و از این مرز خطرناک به سلامت گذشت. وضعیت فعلی بدین گونه است که بین آنچه که هستیم و آنچه میتوانستیم باشیم فاصله دردناک و غمناکی است. بین بودن و شدن گرفتاریم و سوگوار چیزهایی هستیم که باید به دست می آوردیم اما تاکنون محقق نشده است. یک انتظار بیپایان وجود دارد و گویی درون از هرگونه امید خالی است. در کنار این شرایط، باید چرخه شوم ترقیق و تخلیه سرمایه انسانی را نیز اضافه نمود که حاصل بهحاشیهراندن نیروهای نوآور و نوجو و مبتکر است. در این وضعیت، زمان بسیار غلیظ و کُند میشود و هیچ گشودگی و سرانجامی برای هیچ چیزی متصور نیست. روزمرگی غالب میشود و فرد یا مهاجرت میکند و یا تهی از ابتکار و ابداع، زیست خمودهای در پیش میگیرد طبعاً جامعه در درازمدت، مملو از افراد ناتوان، کمصبر و ناامید میشود. حال با این افول انرژی سرمایه انسانی، آیا:
۱- ابداع در تکنولوژی و رقابت با کشورهای حتی سطح دو و سه در این عرصه ممکن ؟
۲- تربیت نسل جدید با آموزگاران خسته و بیحوصله میسر است؟
۳- حوصله درک مسائل و ارائه راهحل های صحیح و مطلوب میسور است؟
۴- با بیتفاوتی اجتماعی و احساس نومیدی و درماندگی، صحبت از ساختن آینده معقول است؟
۵- گروههایی نظیر صنعتگران، بازرگانان، روشنفکران و متخصصین فناوریهای جدید میتوانند با این بیافقی و پیشبینیناپذیری در عرصه اقتصاد و سیاست و فرهنگ، بازیگر نقش اول تغییر و تحول در کشور باشند؟
و…
ایران گویا دچار سالائو است و به بیان عمیق یکی از کارگردانان شهیر تاریخ سینما، بلا تار، گویا دیگر نمیشود: «میخواهم نشان بدهم که دیگر نمیشود. زور میزنیم نمیشود، ایمان میآوریم نمیشود، فریاد میزنیم نمیشود، سکوت میکنیم نمیشود، مقاومت میکنیم نمیشود، مبارزه میکنیم نمیشود، تسلیم میشویم نمیشود. ما رها شدهایم…»
اگر این بیماری و درد مزمن چنددههای جدی گرفته نشود و درمان نشود، آنگاه سیلی سخت واقعیت بر صورت کشور خواهد نشست که نهایتاً سیستم با هدردادن منابع تمدنی خویش و با بیرویاشدن مردمانش، به پیری زودرس و نهایتاً اضمحلال درونی میرسد.