«این مقاله در روزنامه شرق، 1 اردیبهشت ماه 89 به چاپ رسید.»
چه صدایی است؟
صدای باد در زیر در.
این چه صدایی است؟ باد دارد چه میکند؟
هیچ، باز هم هیچ.
تو چیزی نمیدانی؟ چیزی نمیبینی؟ هیچی به خاطر نمیآری؟
(تی. اس. الیوت)
انسانها در هنگام مرگ چه میبینند؟ شاید این سوال محوریترین مسئله در فیلم مُهر هفتم (1957) اینگمار بریمان[1] باشد. سوالی که یونس (ملازم آنتونیوس بلوک) در زمان به آتش کشیدن جادوگر میپرسد. آنتونیوس جوابی نمیدهد – شاید اصلا نباید جوابی دهد- اما نگاه سراسر وحشت و ترس جادوگر بسیاری از پردهها را میگشاید.
1. خدا، غایت هستی، مکاشفه، مرگ، شیطان و ارتداد از کلیدیترین مفاهیم طرح شده در فیلمهای روز خشم(1943) و مهر هفتم است. کشیشان، مأموران انگیزاسیون، شکاکان، جادوگران و ابلهان تقریبا در این دو فیلم یک درون مایه را به نمایش میگذارند. لذا نگاه کارل درایر و بریمان تا حدودی قرابتهای قابل توجهی دارد. بریمان از همان اصول صحنه پردازی، نور، گریم کاراکترها، منظره های طبیعی، سکوت و… در آثارش بهره میجوید که درایر پیشتر از این اصول در کار خود استفاده میکرده است. هر دو کارگردان تقریبا به موضوع رنج بردن و دست وپا زدنهای تراژیک و دردناک بشر میپردازند و نقد جدیای به نیروها و متصدیان دینی زمانه وارد میکنند. از این رو میبینیم که کاراکترهایی مثل آنه (جادوگر) در روز خشم، یوهانس در فیلم کلمه (1955) درایر و یا یوف در مهر هفتم قهرمان محسوب میشوند و کشیشان به منزلۀ مأموران شر و سیاهی به نمایش درمیآیند. همین مضمون در روز هفتم و در قالب جنگهای صلیبی نمایان است. جنگهای صلیبی همیشه به عنوان نبرد برای جستجوی خدا و حقیقت در نظر گرفته شده است. اما این بار این نبرد جنبهای آیرونیک دارد. وقتی میفهمیم که بلوک با ترغیبهای الهیدانی به نام راوال، که اکنون پس از ده سال دزد و تجاوزگر شده، پا به این جنگها میگذارد، سوالهایی در ذهن تماشاچی به وجود میآید. این راوال کیست که در این وادی طاعونزده دزدی و تجاوز میکند و یوف بیچاره را جلوی چشمان همگان تحقیر میکند؟ راوال چه کسی بود که بلوک ده سال قبل تحت تاثیر حرفها و تشویقهای او عشقش را ترک گفت و عازم جنگهای صلیبی شد؟ نقد جدی بریمان در این فیلم متوجه همین ایمانهای سست، افراط و تفریطها و چنین سفاکیهاست. صحنۀ عبور گروه جامه به نیل فرو برده و توبهکار که شلاقزنان به خویش از جلوی جمعیت تماشاچی میگذرند در واقع همان نمایش دیوصفتان واقعی است که بلای طاعون گرفتارشان کرده و در نهایت هم با آن نطق منزجر کنندۀ کشیش، این ملوثی و دغاکاری به اوج میرسد. فضای این دو فیلم سراسر تعلیق و ترس است و مدام انسانهایی از جلوی چشمان ما عبور میکنند که از هستی ناامید، به سوی مرگ آرزومند و شکاک و رنجور هستند. شوالیهای در مهر هفتم از جنگهای صلیبی بازگشته و حال کل هستی را با زنجیرهای از سوالها (quaesitio) به چالش میکشد. کشیشی در دوراهی سختی مانده و نمیداند که آیا مرگ سزاوار آنه است یا خیر. شناخت درونمایه (thematologie) فیلمهای بریمان و درایر در واقع از رهگذر نمایش دادن رنج همیشگی بشری حاصل میشود که همه میپندارند با شهادت مسیح این رنج به پایان رسیده است. اصولا و به خصوص در آثار بریمان، مهمترین ویژگی زندگی برگشتن به گذشته و باز گرداندن چیزی است که گم کردهایم و این پروسه در قالب سفری از سپیدهدم تا سپیدهدم دیگری(سفر واپسین) به نمایش در میآید. این مسئله را به وضوح هم میتوان در فیلم مهر هفتم و هم توتفرنگیهای وحشی وی مشاهده کرد.
2- بازی شطرنج و رقص مرگ[2] در مهر هفتم عرصهای تمثیلی و در عین حال گیرا را فراهم کرده است. شطرنج عرصهای است که بلوک در پی فریب مرگ است و قصد دارد با تاکتیکهای منحصر به فرد مرگ را محکوم به شکست کند. درست مانند بخش دوم شعر الیوت که در آن هر حرکت شطرنج برای اغوا و فریب طرف مقابل است. بلوک از یک طرف ایمان مطلق تازیانهزنان را نمیپذیرد و از طرفی دیگر بدبینی یونس را رد میکند. لذا به شطرنج روی میآورد تا بتواند زمان بیشتری برای پیداکردن جوابهایش به دست آورد. اما به نظر می رسد که این سوالها و ابهامات تا غیرالنهایه پیش خواهند رفت و فرجامی در کار نخواهد نداشت. بلوک در این زورآزمایی ذهنی حواسش به همه چیز است به جز خود بازی شطرنج. از زمانی که مرگ در ساحل بر او ظاهر میشود دیگر زندگی را طور دیگری میبیند. شیر و توتفرنگیها را میبوید و طبیعت را از دل و جان لمس میکند. همه چیز رنگ و بویی تازه و البته پایانی به خود میگیرد. زورآزمایی آنتونیوس و مرگ در فضاهایی مرموز و سراسر سکوت رخ میدهد. هیچ شکوه و هیجانی در میان نیست و انگار که خود بلوک هم – به خصوص در دست دوم و سوم – میداند که این بازی را خواهد باخت. نبردی تلخ که جوزف کانراد در رمان در دل تاریکیآن را این گونه توصیف میکند:
« … پنجه در پنجۀ مرگ انداختم. ملالآورترین نبردی است که میتوان تصور کرد. در فضایی گرفته و غریب که زیر پا خالی است و اطراف هیچ. در غیاب تماشاچیان، بدون های و هو، عاری از حس افتخار و میل پیروزی و حتی بدون ترس از شکست. نبردی سراسر نومیدی و تردید. بدون اندک اعتقادی به حق خویش و حتی حق هماورد سهمگین این نبرد.»
اما در نهایت این بلوک است که بازی را میبازد. سرانجام مرگ نه تنها به سراغ بلوک میآید بلکه پنج نفر دیگر را در مراسمی شبیه عشای ربانی و سکانسی به یادمادندنی در چنگال خود فرو میکشد. سپس ششنفری با مرگ بر بالای تپه میرقصند؛ رقص مرگی که در آن بلوک و همراهش شاید به گفتۀ بایرون به والاترین دانایی برسند.
3. کاراکتر یونس وجوه گوناگونی دارد. او راوال دزد و تجاوزگر را به شدت تهدید به مرگ میکند، پس از آن زن بیوهای را همراه خود میسازد و به نقاش کلیسا میگوید این طرحها شادی را برای مردم به همراه نمیآورد. یونس کاراکتر شکاکی است که تقریبا از تمامی مفاهیمی همچون عشق، زندگی، انسان و… مرکززدایی میکند و همۀ آنها را پوچ و بیمعنی میداند. او رابطۀ عاشقانه را به سخره میگیرد و از عشق به عنوان کاملترین نواقص یاد میکند و زندگی را فریب، دروغ و اغوا میداند. همه چیز برای او مثل آنتونیوس سوال است با این تفاوت که آنتونیوسِ در غرقاب غم فرورفته هنوز کور سوی روشنایی برای پیدا کردن جواب میبیند و از پای نمینشیند و به دنبال چیزی یا کسی است که سخن بگوید و این راز را بگشاید، اما
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پردهدار چیست
یونس از سویی دیگر کاملا ناامید است و همچون قهرمانان بکت به سخره و طنز تمسک میجوید. او در جستجوی شادی و مکیدن شیرۀ واقعی زندگی است اما در همان حال که میخواهد این شهد شیرین را بمکد ناگهان سوالها و ابهامها او را به خود مشغول میکند و از چشیدن شهد محروم میماند.
4. مکاشفه (revelation) هم در فیلم مهر هفتم و هم در آثار درایر نقش پررنگ و کلیدی را باز میکند. در فیلم مهر هفتم – که البته نام آن هم از کتاب مکاشفۀ یوحنا گرفته شده است- کاراکتری وجود دارد به نام یوف که آکروباتباز است و همراه همسر و فرزند و دوستش به این منطقه آمده تا برای مردم نمایش اجرا کنند. او در ابتدای فیلم و پس از بیدار شدن از خواب مریم و عیسی را میبیند اما وقتی با همسرش در میان میگذارد، یوف را مسخره میکند و به او میگوید که این حرفها و رویاپردازیها (reverie) را به مردم نگوید. آکروباتباز هنرمندی است که از توجهنکردن مردم به هنر ناراحت و دلزده است، روحیهای ساده و صادق دارد و با دیگران مهربان و رئوف. از سویی دیگر این کاراکتر تداعی کنندۀ یوحنا و مکاشفههای آخرالزمانی او در گشودن هفت مهر است. در این فیلم فقط آکروباتباز بود که توانست پیکار مرگ و بلوک و رقص مرگ آن شش نفر را ببیند. او نمایانگر آن نفس پاک است که دروغ نمیگوید و دغا نمیکند اما مورد تمسخر و قهر دیگران واقع میشود. انتخاب او به عنوان یک آکروباتباز(هنرمند) و از طرف دیگر مکاشفه کردنهای وی شاید این نکته را تبیین و روشن کند که بریمان در این فیلم نقش بهسزایی برای هنر قائل شده. این هنر و هنرمند واقعی است که میتواند به چیزهایی برسد که دیگران از دیدن و درک آن عاجزند. این هنر و هنرمند واقعی است که میتواند صلح و صفا و پاکی را در وادی طاعونزده به ارمغان بیاورد. حالات شورانگیز آکروباتباز و درون پرآتش او درست در تقابل با کسانی مثل آنتونیوس بلوک و یونس است. آنها- خصوصا یونس- زندگی را آهن سرد کوبیدن میدانند اما آکروباتباز لحظهای برای خنداندن مردم دریغ نمیکند. لذا میتوان گفت که هنر در این فیلم عرصهای است برای مکاشفه.
آنچه که از کل فضای مهر هفتم به ذهن میرسد عدم وجود وحدت تأثیر (unity of effect) برای مخاطبان است. یعنی تماشاچی با یک رویکرد یا نگاه که در نهایت به یک تأثیر خاص بینجامد روبهرو نیست. تماشاچی از سویی آنتونیوس و یونس شکاک را میبیند و سخنهای تأثیرگذار و گاه اگزیستانسی [3] آنها در سکانسهای مختلف و از سویی دیگر یوف را میبیند که ورای هستی را میبیند و شاد و مسعود در کنار همسر و فرزند در این عالم سیر میکند. از این رو ما با دیدگاههای مخالف و متضادی سروکار داریم که در نهایت هم هیچ کدام بر دیگری پیروز نمیشود بلکه هر یک هر یک بخشی از وجود و هستی دیگری را میپوشاند؛ مکاشفه، صندوق عدم را به زیر سوال میبرد و آتش زدن جادوگر، مفهوم هستی و انسان را به چالش میکشد. اما آنچه که در نهایت و در سکانس صبحدم فیلم (سکانس نهایی) آشکار میشود این است که باید ره به روشنایی پیدا کرد و این روشنایی را میتوان پس از پایان یک شب سیاه و طوفانی در سرزمینی طاعونزده پیداکرد، حتی با آمدن مرگ.
پی نوشتها:
1. نام Bergman در زبان سوئدی به صورت بریمان(بریمان) خوانده میشود اما در زبان فارسی به اشتباه به صورت برگمان ضبط شده است.
2. Danse Macabre ، رقص تمثیلی در اواخر قرون وسطی که در آن مرگ تجسم مییابد. اولین اجرای هنری این مراسم به سال 1424 در گورستانی در پاریس باز میگردد.
3. در واقع مهر هفتم گریزی است به یک فرم مجمل و البته ناتمام مسائل اگزیستانسی. خصوصا عزم بلوک برای انجام عملی معنیدار در آخرین ساعات زندگی.