«این مطلب در مجله چشم انداز ایران، شماره 78 منتشر شد.»
نامردمانه است آفرین گفتن آنجا که نفرینمان می کنند! (نیچه)
اوبر ودرین سیاستمدار نامدار فرانسوی در کتاب موجز اما گیرای خویش «در ادامه تاریخ» با شجاعت تمام نکته تامل برانگیزی در مورد کشور خود مطرح میکند. او اظهار می دارد که باید بدون تابو همه قسمتهای تاریخ فرانسه را شناخت. منظور و مقصود ودرین روشن است. وی معتقد است باید از گزین کردن و سانسور برهه هایی از تاریخ دست برداشت و درباره همه بخش های سیاه و سفید آن به یک اندازه بحث کرد و تیغ نقد را بر همه جای آن کشید. باید از سکوت و بی اعتنایی درباره برخی وقایع دست کشید و کربت و کرامت را با هم دید. باید از ماجراهایی مثل سن بارتلمی، برده داری، حکومت ویشی، جنگ الجزایر و البته حلق آویز کردن هنری اسمیت هم سخن گفت. تاریخ پازلی است با قطعه های فراوان. نمی توان بخش هایی از آن را بسان کاغذ زر دست به دست چرخاند و قسمت هایی دیگر را با تردستی و هیپنوتیسم پنهان کرد. سخن ودرین متضمن پیش فرضی است. به نظر می رسد عادت دیرینه ای در اعماق نوع نگرش و تفکر بشر وجود دارد که برای توصیف پدیده های به ظاهر بزرگ و مهیب بیشتر تمایل به ذکر مناقب دارد تا مثالب شان. این سانسور اطلاعاتی و مصلحتی در بسیاری از گفتارها، نوشته ها و بحث های روزمره در جریان است و با کمی تامل و شجاعت میتوان درباره شان بازاندیشی نمود. شاید نمونه بارز آن قضاوت در مورد کشوری به نام ایالات متحده امریکا است؛ کشوری رویایی که در نظر بسیاری از ازل همه نمادهای یک جامعه بی نظیر و متمدن را در خود جای داده است. البته این نگرش محصول بیگانگی با تاریخ و حقیقت جویی است. ذهن بشر در زندان بت هایی مثل مطلق اندیشی، ابتذالها و تنبلی های فکری و تعجیل در داوری ها است که البته بخشی از سنت فرهنگی اغلب ملتها شده است و بدان می بالند.
تاریخ سیاهان در امریکا تاریخی غریب و دردآلود است. تاریخی لبالب از خون، نفرت و ترس. ادبیات در این میان سهم و نقش وسیعی در به تصویر کشیدن این برهه تلخ تاریخی داشته است. رمان هایی مثل «کشتن مرغ مینا» هارپر لی، «آبی ترین چشم» تونی ماریسن، و «رنگ بنفش» اَلیس واکر که از شاهکارهای ادبی قرن بیستم به شمار میروند، توانسته اند با درونمایه ای تقریباً یکسان و با نغمه هایی تازه در ادبیات مدرن گوشه ای از زیست جهان برزخی سیاهپوستان را به تصویر کشند. البته نباید سانسورهای بخش هایی از این رمانها را از یاد برد! شاید مانیفست ادبیات این دوران این شعر لنگتن هیوز شاعر سیاهپوست امریکایی باشد که گویی با الهام گرفتن از عناطر طبیعت در پی اثبات هویت هم نژادان خویش است. این قطعه با اختصاری عمیق، با لطافتی بی نظیر و با رمانتیسمی دردآور فضای نژادپرستانه جامعه خود را به تصویر می کشد:
شب زیباست، همانند چهره هم نژادان من.
ستاره ها زیبایند، همانند چشمان هم نژادان من.
خورشید هم زیباست،
زیباست روح هم نژادان من. [1]
اما در این میان شاید گزارش یک اعدام در آن سالهایی که به نقل از ولدن جانسن «بر مسیر خونبار کشتگان راه می رفتیم»، زوایای پنهانی از تاریخ امریکا را بر ما هویدا کند. از ماجرای جسی واشینگتن کمتر سخن گفته شده و البته به نظر میرسد رغبتی هم برای مطرح کردنش وجود ندارد. دلیلش روشن است. سکوت در برابر عصر پیشرفت بربریت!
در هشتم ماه مه 1916 خانم لوسی فرایر در خانه اش در شهر واکو و در منطقه روستایی نشین رابینسن ایالت تگزاس به قتل می رسد. او و شوهرش جورج فرایر از مهاجران انگلیسی بودند و از شان و شوکت خاصی در آن منطقه برخوردار بودند. بلافاصله بعد از این قتل، یکی از کلانتران شهر به نام ساموئل فلمینگ به همراه تیمی از افسران و با کمک اهالی محل به همراه یک پزشک به تحقیق و تفحص مشغول میشوند. پزشک تیم گزارش می دهد که علت مرگ خانم فرایر ضربه شدید به سرش بوده است. اهالی محل هم به جسی واشینگتن مظنون میشوند؛ نوجوان سیاهپوست هفده سالهای که پنج ماه به عنوان کارگز در مزرعه خانوده فرایر مشغول به کار بوده. حتی یکی از اهالی روستا شهادت می دهد که جسی واشینگتن را درست چند دقیقه قبل از آنکه جنازه خانم فرایر پیدا شود در حوالی منزل مقتول دیده بوده. بعد از این اظهارنظر، کلانتر فلمینگ به خانه جسی واشینگتن میرود و او را در حالی که لباس کار خون آلودی به تن دارد میبیند. جسی واشینگتن میگوید این لکه ها به خاطر خون دماغ شدنش است. سرانجام او و برادرش ویلیام به همراه همه اعضای خانوده به ساختمان کلانتری در شهر واکو برده میشوند تا از آنها بازجویی به عمل آید. چیزی نمیگذرد که برادر جسی واشینگتن و خانواده آزاد میشوند ولی وی را برای تحقیقات و بازجویی های بیشتر نگه میدارند. نتیجیه تحقیقات و بازپرسی ها این بود که جسی واشینگتن هرگونه همدستی در قتل خانم فرایر را رد کرده است اما به گزارش ماموران بازجویی، وی اطلاعات و جزییات متناقضی را بیان نمود که همین مسئله موجب شک بیشتر پلیس گردید. روز نهم ماه مه فلمینگ، جسی واشینتگتن را برای اجتناب از اقدامات خودسرانه به منطقۀ هیل میبرد. کلانتر آن منطقه، فرد لانگ، به همراه فلمینگ دوباره از وی بازجویی میکنند. جسی واشینگتن سرانجام اعتراف میکند که به خاطر دعوایی بر سر چند استر خانم فرایر، وی را کشته است و از اسلحه و محلش هم سخن به میان میآورد. پس از اظهارهای جسی واشینگتن فلمینگ به محل اخفاء اسلحه بازمی گردد و به سرعت گزارش میدهد که چکش خونی را در محلی که جسی واشینگتن گفته پیدا کرده است. در دالاس جسی واشینگتن گزارشی مبنی بر قتل و تجاوز به خانم فرایر را امضا میکند و مشروح این اعتراف روز بعد در روزنامه های شهر واکو به چاپ میرسد. روزنامه ها هم با آب و تاب فراوان خبر را منتشر میکنند و اظهار میدارند که خانم فرایر سعی داشته در مقابل حمله جسی واشینگتن مقاومت کند و این در حالی بوده که بنا به گزارش پزشک پرونده خانم فرایر قبل از آنکه هرگونه مقاومتی کند کشته میشود. در همان شب گروهی از افراد که خواستار اعدام وی بودند در واکو دور هم جمع میگردند و خودسرانه و با شرارتی دیوانه وار به دنبال جسی واشینگتن زندان محلی را زیر و رو می کنند اما او را نمی یابند. با این وجود، فردای آن روز روزنامه ای محلی تلاش و شور اهالی را برای به دارآویختن جسی واشینگتن می ستاید! از طرفی در همان شب نیز مراسم مختصری برای کفن و دفن خانم فرایر برگزار میشود که البته شرکت کنندگانی چندانی نداشت. در یازدهم ماه مه، هیئت منصفه تحقیق در شهر تشکیل می گردد و به سرعت کیفرخواستی علیه جسی واشینگتن ابلاغ میکنند. سرانجام اعلام میدارند که جلسه دادرسی مورخ پانزدهم مه برگزار خواهد شد. روزنامۀ Time’s Herald شهر واکو در دوازدهم مه اعلامیه ای منتشر می سازد مبنی بر این درخواست که تمامی اهالی شهر بتوانند مجازات جسی واشینگتن را از نزدیک ببیند. برای وی چندین وکیل ناکارآزموده و بی تجربه در نظر گرفته میشود. وکلای وی هیچ دفاعی از او نمی کنند و فقط اظهار دارند که جسی واشینگتن روز قبل از اعدام بسیار آرام و خونسرد بوده. پانزدهم مه روز محاکمه فرا میرسد. محوطه دادگستری شهر واکو لبالب از مشتاقانی است که برای دیدن محاکمه جسی واشینگتن آمده اند. حتی پیاده روهای اطراف ساختمان دادگستری نیز دیگر گنجایش تماشاچیان را نداشت. ازدحام و شلوغی به حدی بود که برخی از اعضای هیئت منصفه نتوانستند وارد دادگاه شوند. حدود دو هزار نفر آمده بودند. اکثریت سفیدپوست بودند و عده قلیلی هم سیاهپوست. دادگاه به نقل از شاهدی شبیه دادگاه های سرپایی و غیررسمی بود. به متهم تفهیم اتهام شد و متهم هم انگار چیزی زیر لب مبنی بر قبول اتهام اظهار می کند. سپس پزشک پرونده چگونگی به قتل رسیدن خانم فرایر را تشریح میکند اما هیچ سخنی از تجاوز به میان نمی آورد. بعد از چهار دقیقه مشورت بین اعضای هیئت منصفه، حکم اعدام جسی واشینگتن صادر میشود. جلسه محاکمه پس از یک ساعت به پایان میرسد. ماموران به سمت جسی واشینگتن میروند تا او را به سمت بیرون از دادگاه اسکورت کنند اما سیل جمعیت به او حملهور می شوند و نبض کار از دستان ماموران قانون خارج میگردد. فاجعه آغاز میشود. مردم با شور و علاقه ای متزاید دور گردنش زنجیر می بندند و او را به سمت عمارت مرکزی شهر میبرند. در طی مسیر لباسهایش را درمی آورند و مدام کتکش میزنند و با ابزارهای تیز به جانش میافتند. عده ای از افراد قبل از رسیدن وی به عمارت شهر تلی از چوب برای آتش کشیدن وی در کنار درختی آماده کرده بودند. مردم روی تن نیمه هوشیار و خون آلود جسی واشینگتن روغن ریختند و با زنجیری از درخت آویزانش کردند. عدهای دیگر انگشتان پا و دست او را بردیدند و اخته اش کردند. آتش روشن شد و جسی مدام روی آتش بالا و پایین میشد. کاملاً جزغاله شده بود و سرش شبیه قطعه زغال بزرگی شده بود. بعد از دو ساعت، آتش را خاموش کردند تا تماشاچیان بتوانند چیزی از این مراسم اعدام به یادگار ببرند! عده ای استخوان های جسی واشینگتن را برمی داشتند و عده ای از تکه های زنجیرهای سوخته و یک نفر هم آلت او را به سوغات برد! بدنش را از درخت به پایین کشیدند و پشت اسبی گذاشتند تا در شهر بچرخد. بقایای جسد او را به شهر رابینسون فرستادند و در آنجا در معرض دید همگان قرار دادند و سپس دفنش کردند. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بعدها شواهدی به دست آمد مبنی بر اینکه شوهر خانم فرایر نقشی در به قتل رسیدن همسرش بازی کرده بود!
گاهی باید مثل هوفمانشتال، ادیب اتریشی، این سوال مهم و بنیادین را از خود پرسید که چگونه ممکن است چنین روزهایی آمده و برای همیشه از دست رفته باشند؟ البته ناگفته نماند که روزنامه هایی هم در سراسر امریکا بودند که به شدت این واقعه را محکوم کردند. اما آنچه که تامل برانگیز است وضعیت شهر واکو در 1916 میلادی است. طبق گزارش ویلیام ادوارد دوبویس جامعه شناس و فعال سیاسی سیاهپوست آمریکایی، واکو از هر نظر به عنوان شهری غنی، مدرن و پیشرفته محسوب میشد؛ شهری با دانشگاههای بسیار، مراکز اقتصادی بزرگ و کارخانه های فراوان. اما آنچه که دوبویس در گزارش خود در مجله Crisis مطرح نمود این بود که مردم این شهر ثابت کردند چیزی جز بربریت مدرن از این همه مظاهر تجدد کسب نکرده اند! طبق گزارش دوبویس از سال 1885 تا 1916 دوهزار و هشتصد و چهل و سه فقره حلق آویز کردن سیاهپوستان در شهر واکو صورت گرفته بود؛ صنعت حلق آویزی![2]
در کشوری بزرگ با میلیون ها سیاهپوست در زیر آسمانش چنین شد. این اعدام بربری زمانی به وقوع پیوست که در امریکا قانون رسمی و دو ژوره تبعیض نژادی[3] (Jim Crow) اجرا میشد. قانونی پارادوکسیکال بر مبنای این شعار: «مساوات اما جدایی»! از یاد نبریم اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1948 در سازمان ملل متحد به تصویب رسید و این در حالی بود که قانون ارتجاعی و ضد اجتماعی Jim Crow تا هفده سال پس از این اعلامیه جهانی اجرا میشد. کشوری که از فجایع آلمان و شوروی در قرن شکلک چهر سخن میگفت و معتقد بود به جهان لحن میدهد حتی حاضر نشد بعد از جنگ جهانی این قانون را ملغی اعلام کند.
خطابه هرولد پینتر در مراسم اعطای جایزه نوبل ادبیات سال 2005 میلادی بخشهای پنهان و تراژیکی از تاریخ معاصر امریکا را برملا کرد؛ وی با لحنی واثق، بیانی غراء و صرفاً به استظهار حقیقت، از حمایت کشورش از دیکتاتوری سوموسا در نیکاراگوئه و سرکوب و سرنگونی حکومت گواتمالا سخن گفت. پینتر به یادمان آورد که امریکا در 11 سپتامبر 1973 چه کودتای نظامی رعبآوری در کشور شیلی برای سرنگونی دولت سالوادور آلنده انجام داد. از این دست قطعات پنهان در تاریخ امریکا بسیار است؛ طرح کاملوت و تمیس، قتل چه گوارا، آزادی هاوئرد هانت در رفت وآمد میان ضدانقلابیون کوبایی، میان مشاوران نیکسون در کاخ سفید و میان دزدادن واترگت، کودتای 28 مرداد 1332 شمسی در ایران و حمایتهای کثیرالوجه این کشور از اقدامات لئیمانه اسرائیل را به یاد آریم! سخن کلارک کر، دوازدهمین رئیس دانشگاه کالیفرنیا را به یاد آریم که می گفت: «روشنفکران به ابزاری در خدمت اهداف ملی و به عضوی از مجموعه های نظامی- صنعتی تبدیل شده اند».[4]و سرانجام باید با شجاعت ضجه دردآور لنگتن هیوز را به یاد آریم؛ «نمی دانم چرا دموکراسی برای همه هست الا من!»
- شعر «همنژاد من» که در اکتبر 1923 به طبع رسید.
- مقاله مبسوط و آماری- تحلیلی ویلیام ادوارد دوبویس در نشریه انجمن ملی پیشرفت و حمایت از سیاهپوستان (NAACP).
- قانونی که بین سال های 1876 تا 1965 در سراسر امریکا در جریان بود و تمامی مکانهای عمومی ایالتهای جنوبی این کشور به دو بخش سفیدپوست و سیاهپوست تقسیم گردید.
- Chilcote, R. (1981), Theories of Comparative Politics, New York: Westview Press.