آشیانۀ دیرین (برای زادگاهم شیراز)

IMG_0208یادت، خون جاری در رگ­های من. تسبیح هوای طربناکت، عادت من. کسب و کارم، لمس نامرئی گم گشتگیم. صفحه شبهایت، تماشای رویایی نادیده. اینک تابستان. صدای آبپاش مادربزرگ بر موزاییک ­های منظم حیاط. صدای سبکبالانه دم­پایی خاله. صدای گسترانیدن زیلو. صدای غیژغیژ تاب رویایی. توهم هیچستان کوه روبه­ رو. صدای مهره­ های رنگی دوچرخه ام؛ لولی ­وار در پی هفت رنگ، با اراده ­ای زربافت. بازی­های پرراز عصرانه و رازهای بچه ­گانه شبانه. خنده­ های خنک گلهای باغچۀ ایوان. بوی هندوانه و انگور بی­تاب تابستان. بوی نم حیاط. بوی عطر نازک گلهای باغچه. حس سنگین نغمه داود غروب. رایحۀ خنکای نسیمی پرامید.
و اینک شب؛ آن قافله ­سالار مرموز زمان. محله لبالب از باغ­های انگور؛ خوشه­ های تابناک تمنای من. سونات شکیب ­آفرین جیرجیرک ناپیدا. ندای دعوت بوی نم پرچین­های باغ. وسوسه ­های کوتاهی دیوار باغ. من با یاد بوها و نم­ها زنده­ام.با زلالی و کوچکی سیب­ های گلاب داخل جیبم. با پیراهن ­گل­دار مادر و طنین عمیق چشمان پدر. با مداعبت­ های دایی. با دویدن­ های آزادوار و پرکشش. با خلوتی پرنور کوچه و طنین نوازش های آشنا. با صدای حیرت بال­های پرندۀ دور.
صدای هاون مادربزرگ در دوردست قریب. صدای لرزان پرتمنای پدربزرگ. اشکال غریب شاخه های درخت. رخ پُرسخن پدربزرگ هنگام وداع عصرانه. بوم پرسبک گل­های اطلسی باغچه. صدای صندلی آهنی در گرمای فصلی سرخ. نوای طربناک آب سقوط­ کردۀ لب­ حوض و خوابی ناگاه در آن خانه.