در ستایش حافظ

 

hafez-(5)

صبا حکایت کرشمۀ تو می­کرد در باغ

کـه جـز تـو کـسی نیست بـرایم یـارایی

بوسـۀ عالم چنان مـی­نوشم ز نگاهت

مگر گشایشی باشد دریـن سیر بینایی

نوید بلبل این باغ می­رسد بـه گـوش

نیست ز فروغِ ازل تـو کسی جـانانی

هـزار بـار جهد نمودم که شوم مست

بـا تـو یـک جـرعه گـشتم فـزون شادابی

صحبت خـرم با آن آشنای سخن­ سنج

گــشته زیــر و زبـرم لبـریـز ز دانــایـی

نگاهم بـه گـوشۀ چشمان مَـدَدسازت

کــه روان دُردی­ کِــشـم رود بـه بـالایـی