رباعیات نو

(1)
داشتن نتوانی زین همه زیبایی
جمله گل ها نبویی ز تنگ زمانی
با خود گویم پس برای چه باشد
این همه دلفریبی و دلدادگی و رخ نمایی
(2)
عذرخواهی کردی و گفتی معذورم
خندیدم و گفتم عزیز جانم
گر خواهی شوی درست آئین
زین پس بِکِش پرده غرض نانی
(3)
بیامیختند هستی و زمان در ازل
هزاران فرزند برون آمد از خلأ
نبوَد هیچ را در جوهر خلف
جز عشق که شد منادی احد
(4) 
پند گیر و پند گیر از این تاجوَر زجرآور
که به خُبثِ  درونش افکند میغی سعب آور
تو صید شیرین این نخجیرگاه پرهیبت
بر هر ستیغ که باشی برمی کَنَد بی یاور