نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
قصه فیلم ملک الموت (The Exterminating Angel) لوئیس بونیوئل، کارگردان نابغه اسپانیایی – مکزیکی بسیار ساده و روان است. یک زوج متمول و بورژوا، دوستان و آشنایان خود را برای مهمانی به خانه اعیانی شان دعوت می کنند. مهمانی به خوبی به پایان می رسد اما هیچ یک از حاضران به دلیلی نامعلوم نمی توانند این مهمانی را ترک کنند و از خانه اعیانی خارج شوند. فضای بیرون از خانه اعیانی نیز به همین شکل است و کسی جرات و توانایی این را ندارد که وارد آن خانه شود. روزها می گذرد و گویی یک نیروی مرموز و شاید سوررئال در کار است و مانع هر یک از حاضران می شود. مهمانان با آگاهی از این شرایط به مرور ذات خود را نشان می دهند و هر یک عکس العمل های عجیب و گاه غیرمنتظره ای بروز می دهند و عصبانیت و اضطراب وجود همه را فرا می گیرد. بالاخره بعد از گذشت چندین روز یا هفته، مهمانان در یک لحظه خاص می بیند که آدم ها و اثاثیه آن خانه درست مثل همان شب اول مهمانی است. و بعد مهمانان با تن دادن به یک نمایش و بازسازی موقعیت یک ماه قبلشان (همان زمانی که قصد خروج از مهمانی را داشتند) به طور معجزه آسایی از مهلکه نجات می یابند. در پایان فیلم، این اتفاق در کلیسا دوباره تکرار می شود؛ این بار با تعداد جمعیت زیاد و یک گله گوسفند که راهی کلیسا میشوند.
ملک الموت(1962) قصه زنجیرها است. زنجیرهای مادی و طبقاتی که بر پای آدمیان بسته شده و آنها نه راه خروج از آن را می دانند و نه یارای باز کردن این زنجیرها را دارند. کاهلی، آبلوموفیسم و بی ارادگی، تنبلی فکری، تعصب و گاهی عُجب و غرور این امکان را به آدمیان نمی دهد که از زنجیرهای خود آگاهی یابند و راهی به رهایی پیدا کنند. این فیلم مملو از سمبل های مختلف و اشارات و استعارات متنوع و قابل تاملی است؛ خدمتکاران خانه اعیانی و گوسفند (سمبل طبقات پرولتاریا)، خرس (نماینده ژنرال فرانکو)، دختر باکره، چاقو، شخص میزبان (سمبل عیسی مسیح)، دختر و پسر عاشق و… .
بونیوئل مخالف هرگونه نهادسازی در عرصه اجتماع بود. وی ناقد پلیس، کلیسا، دادگاه، خانواده و نهادهایی از این دست بود و این انتقاد و درون مایه در جای جای آثار او به وضوح دیده می شود. وی به عنوان یک مارکسیست خودمختار (Autonomist Marxism) با هرگونه فرموله بندی و نهادسازی مقابله می کرد. در این فیلم نیز نقد گزنده وی متوجه نهادهای برساخته اجتماعی و آداب و منش های اشرافی است. وضعیت مهمانان در این فیلم وضعیت جامعهای است که مردمانش باور خود را از دست دادهاند. در این فیلم ما با مردمانی روبروایم که در جریان این مهمانی و در دو وضعیت (قبل و بعد از آگاهی به ناتوانی در ترک مهمانی) چهره حقیقی خود را آشکار می کنند. همه قبل از بحرانی شدن شرایط حالت معمولی دارند ولی به ناگاه متغیر می شوند و عکس العمل های غریبی را به نمایش می گذراند: از جاسازی جنازهای در گنجه، تا سوءقصد به جان مهمانهای دیگر و سرقت داروی مهمان بیمار و پیشنهاد یکی از مهمانها که میزبان را قربانی کنند تا همهچیز به حالت عادی برگردد!
ملک الموت روایت انحطاط و انحراف طبقه بورژوا است. آدمهایی که به شدت قربانی غرایز، کلیشه های مرسوم و تجمل شده اند و در تصویر آرمانی جهان اطراف خویش، به ظاهر زندگی سرخوشانه و عادی ای دارند و اسیر قفس ساختگی و پر زرق و برق خویش هستند. اما این تصویر به ظاهر زیبا، چیزی جز لجن زاری از تعفن پوچی نیست و انفعال و استحاله فردیت را در تک تک لحظه ها همراه خود یدک می کشد. برای مثال در درون شی ای نظیر پیانو در فیلم سگ آندلسی(An Andalusian Dog) كه نماد بورژوازی است، لاشه های پوسیده الاغها قرار دارد. بونیوئل در خانه اعیانی ای که نماد جامعه بسته این طبقه است، مترسک هایی به نام انسان را کنار هم جای می دهد و با به چالش کشیدن وجدان و ذات از هم گسیخته این افراد در یک موقعیت واقعی، انحطاط و نابودی را تئوریزه می نماید و معتقد است که زندگی افراد طبقه بورژوا، تماماً توهم و خودفریبی است. برای مثال در ابتدای این فیلم، دو نفر از مهمانان به هم می رسند و به رسم ادب با یکدیگر دست می دهند و از آشنایی با یکدیگر اظهار شادمانی می کنند. درست چند دقیقه بعد همین دو نفر دوباره به یکدیگر می رسند و دوباره همان جملات و عبارات را تکرار می کنند گویی که چند دقیقه پیش همدیگر را ندیدند. این آکسیون برای بار سوم هم به همان منوال قبلی تکرار می شود. این تکرار نوعی بیانگر شرایط بسته و فرموله شده برای این طبقه است که حتی نزاکت، مقام، افتخار و احترام را نیز به صورت فرموله شده و الگوریتیمک می ستاید و تکرار می کنند و هیچ گاه با خود نمی اندیشند که این تکرار و این دور باطل تا به کجا ادامه خواهد داشت. مفاهیم بنیادینی همچون عشق، ایمان، عقل، تردید و… در نظام ارزش گذاری بورژوایی جایی ندارد زیرا این طبقه گاه برای رسیدن به منویات خویش حتی قادر است که به تمام منافع پیشین خود پشت پا بزند و اساساً بورژوازی مانع از رسیدن به تفکر در باب این گونه مقولات می شود. ملک الموت روایتگر عصری است که سوژه در آن مرده است و ساختارها بر کنشگران نفوذ و تأثیر قابل توجهی دارند و این نفوذ و کنترل آن چنان وسیع شده که اصلاً نشانی از عاملیت و ذهنیت خلاقانه باقی نمانده است و انسان مسلوب الاختیار در ساحل بی خویشتنی در انتظار داس هراس آور نیستی است. در این فضای هنری ترسیم شدۀ بونیوئل، شاید تنها راه حل آن چیزی باشد که پائولو ویرنو(Paolo Virno)، متفکر مارکسیست ایتالیایی معاصر، تحت عنوان خروج (Exodus) از آن یاد می کند؛ نوعی بُریدن افراد از فضای مشوب کنونی و نهادهای نئوتوتالیتر و حرکت به سوی حوزه عمومی از تعقل و کنش معنادار فردی. تنها آنانی که راهی خروجی برای خود می گشایند می توانند عمل بنیاد نهادن و خلق کردن را به انجام رسانند و تنها آنانی که عمل بنیاد نهادن و خلق کردن چیزی نو را به انجام می رسانند، می توانند رود نیل را بشکافند و سرزمین مصر را ترک کنند.