قطعه شعری از فدریکو گارسیا لورکا – ترجمه سروش رزمی
آوازک [1]
دسامبر 1918
(گرانادا)
قطرات شبنم
بر بالهای بلبل.
قطرات زلال ماه
که زادۀ خیال اند.
دختران باغ،
با من وداع میگویند
هنگام رفتنم.
زنگها هم
با دختران همنوا و
درختان در آن هوای
گرگ و میش بوسه می زنند.
گریه کنان سوی جاده می روم،
حالی غریب دارم
بدون هیچ جوابی
مغموم مثل سیرانو
مغموم مثل دون کیشوت
با ضرب آهنگ زمان،
بی نهایت ممکن را
رها می سازم.
زنبق های خشکیده را می بینم
که با صدایم صدمه می بینند
و با نور، خون آلود.
و در آوازم
پیراهن آغشته به رنگ
دلقک را می پوشم.
عشق زیبا و حیرت آور،
زیر عنکبوتی پنهان شده.
خورشید هم بسان عنکبوتی دیگر
مرا
زیر ساقهای زرینش
پنهان کرده.
خوشبحتی را نمی یابم.
من بسان عشقم
که تیرهایش اشک است و
قلب را می لرزاند.
همه چیز را به دیگران
بخشیدم.
بر تمنایم گریستم
بسان بچه ای که
در داستانی نیمه تمام
ترکش گفتند.