در اتاقی بی‌پنجره: ذهن در محبس مغز

bAOUxTyaSIqsOM38IiwR_Depositphotos_9421346_m-2015

  • پرسش از امکان وجود جهانی غیرمادی یا دنیای پس از مرگ همواره یکی از مسائل مرکزی در فلسفه، دین، و علم بوده است. در این مقاله با تکیه بر یافته‌های علوم اعصاب، روان‌شناسی شناختی و فلسفه ذهن، تحلیل می‌شود که آیا تجربه‌های ذهنی مانند خواب و رؤیا می‌توانند گواهی بر وجود جهان غیرمادی باشند، و اینکه آیا با مرگ جسم و مغز، ذهن یا آگاهی می‌تواند به شکلی مستقل ادامه یابد یا خیر؟ انسان در طول تاریخ کوشیده است با استفاده از ابزارهای شهودی و تجربی، پاسخی برای سرنوشت خود پس از مرگ بیابد. خواب و رؤیا به‌عنوان تجربه‌هایی غیرعادی از آگاهی، بارها به‌عنوان مدرکی بر وجود جهانی دیگر تلقی شده‌اند. اما آیا علم مدرن نیز چنین تفسیری از خواب و ذهن ارائه می‌دهد؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ابتدا مفهوم ذهن، کارکرد خواب، و نسبت آن‌ها با مغز را تحلیل کنیم.

  • ذهن و مغز: در علوم اعصاب و فلسفه ذهن مدرن، اغلب ذهن را پدیده‌ای برخاسته از عملکردهای زیستی و نورونی مغز می‌دانند. به تعبیر فرانسیس کریک در کتاب The Astonishing Hypothesis، تمامی احساسات، افکار، و رؤیاهای شما در واقع چیزی نیستند جز فعالیت عصبی سلول‌های مغزی‌تان. از این منظر، ذهن یک پدیده نوظهور است که وابستگی کامل به بستر فیزیکی خود (مغز) دارد. شواهد کلینیکی این نظریه را تقویت می‌کند: در آسیب‌های مغزی، شخصیت، حافظه، و ادراک فرد به‌وضوح دستخوش تغییر می‌شود. در مقابل، برخی مکاتب عرفانی، ذهن (یا نفس) را جوهری مستقل از ماده می‌دانند. در این دیدگاه، مغز فقط ابزار ارتباطی است و ذهن می‌تواند پس از مرگ ادامه یابد. اما این ادعا در قلمرو متافیزیک باقی می‌ماند، زیرا تاکنون هیچ شواهد تجربی برای اثبات وجود ذهن مستقل از مغز ارائه نشده است.

  • خواب و رؤیا: در پژوهش‌های علوم اعصاب، خواب (به‌ویژه مرحله REM) زمانی است که مغز فعالیت زیادی دارد و رؤیاها در آن شکل می‌گیرند. به‌گفته آلن هابسون، دانشمند برجسته خواب، رؤیاها، بازتاب بازآرایی اطلاعات حافظه در شرایط قطع ورودی‌های حسی و کاهش فعالیت منطقی مغز هستند. بر اساس نظریه فعال‌سازی-ترکیب (Activation-Synthesis)، مغز در خواب سیگنال‌های تصادفی تولید می‌کند که توسط قشر مغز به شکل تصاویر و روایات معنی‌دار تعبیر می‌شود. برخلاف نظریه‌های فرویدی که رؤیا را بازتاب تمایلات ناخودآگاه می‌دانند، نظریه فعال‌سازی-ترکیب معتقد است رؤیاها بازتاب فعالیت‌های فیزیولوژیکی مغز هستند، نه نمادهای روانی پنهان. رؤیاها لزوماً معنا یا پیام خاصی ندارند، مگر اینکه مغز ما پس از بیداری برای آن‌ها معنا بتراشد. این فرایند نه «دسترسی به جهان دیگر»، بلکه نوعی پردازش و بازسازی داده‌های روزانه است. در خواب، مغز به طور موقت از ورودی‌های حسی (بینایی، شنوایی، لامسه و…) جدا می‌شود. این قطع ارتباط موجب تجربه فضایی شبه‌واقعی و گاه فرازمانی در رؤیا می‌گردد. اما این حالت، ناشی از عملکرد درونی مغز است، نه نشانه‌ای از وجود جهانی مستقل.

  • هذیان و توهم: در حالت‌هایی مانند تب بالا، مسمومیت‌ها، اختلالات روان‌پزشکی یا آسیب به مغز، فرد دچار هذیان و توهم می‌شود. در این حالت‌ها، ذهن توان تفکیک واقعیت از خیال را از دست می‌دهد. به‌گفته اولیور ساکس، چنین تجربه‌هایی محصول اختلال در پردازش مغزی هستند. اگر ذهن می‌توانست مستقل از مغز عمل کند، نباید با مختل شدن مغز، دچار چنین آشفتگی‌هایی شود. این وابستگی شدید میان سلامت مغز و انسجام ذهن، فرضیه بقای ذهن بدون مغز را به چالش می‌کشد.

  • مرگ و پایان آگاهی: با مرگ مغز – که به‌طور بیولوژیکی با توقف فعالیت‌های نورونی و متابولیک تعریف می‌شود – تمام شواهد حاکی از پایان کارکرد ذهن و آگاهی است. هیچ پژوهش تاییدشده‌ای در علم پزشکی یا علوم اعصاب وجود ندارد که ادامه آگاهی پس از مرگ مغز را اثبات کرده باشد. حتی تجربه‌های نزدیک به مرگ (NDEs) که گاهی به عنوان شواهدی برای “زندگی پس از مرگ” تلقی می‌شوند، در واقع توسط مغز در شرایط استرس شدید، کمبود اکسیژن یا اختلالات نوروشیمیایی تولید می‌شوند. نکته قابل تأمل دیگر این است، در تجربه‌های ذهنی مانند خواب، هیچ‌گاه دو فرد نمی‌توانند خواب یا رؤیای مشترک ببینند. ذهن هر فرد ساختار زیستی و روانی منحصربه‌فردی دارد و رؤیا محصول درونی و شخصی مغز اوست. در نتیجه، اگر ذهن‌ها نتوانند در حیات به صورت مشترک رؤیا ببینند یا به آگاهی همدیگر دسترسی پیدا کنند، انتظار “اجتماع آگاهی‌ها” یا “ظهور در جهان غیرمادی مشترک پس از مرگ” نیز – بدون بستر زیستی – بی‌اساس خواهد بود.

  • بر اساس مجموعه‌ای از شواهد علمی حاصل از پژوهش‌های علوم اعصاب، روان‌شناسی شناختی و نوروفیزیولوژی، می‌توان نتیجه گرفت که ذهن و آگاهی، نه جوهرهایی مستقل، بلکه پدیده‌هایی نوظهور و وابسته به ساختار و عملکرد مغز هستند. تمام ویژگی‌هایی که به آگاهی انسانی نسبت داده می‌شود – از جمله ادراک، حافظه، هویت، هیجان و رؤیا – بر پایه فعالیت شبکه‌های عصبی خاص و تعاملات پیچیده نورونی در مغز شکل می‌گیرند. در این چارچوب، رؤیاها و تجربه‌های شبه‌واقعی مانند توهمات، محصول فرآیندهای درونی مغز در حالت‌هایی از کاهش ورودی حسی، برهم‌خوردگی شیمیایی مغز یا اختلال عملکرد موقت نورونی هستند. هیچ‌یک از این پدیده‌ها، از منظر علم تجربی، شواهدی مثبت بر وجود جهانی غیرمادی یا آگاهی مستقل از مغز ارائه نمی‌دهند. به‌ویژه، مطالعات تصویربرداری مغزی (fMRI, EEG) و داده‌های حاصل از مشاهده بیماران با آسیب‌های مغزی یا بیماری‌های تحلیل‌برنده مغز (مانند آلزایمر)، نشان می‌دهند که با تخریب یا خاموشی بخش‌هایی از مغز، کارکردهای ذهنی نیز متوقف یا مختل می‌شوند. از این رو، در چهارچوب روش‌شناسی علوم تجربی، فرض بقای آگاهی در جهانی غیرمادی پس از مرگ فاقد پشتوانه‌ی تجربی و نظری معتبر است. این بدان معنا نیست که چنین امری به‌طور مطلق غیرممکن است، بلکه تنها به این معناست که تاکنون هیچ داده‌ی قابل تأییدی برای تأیید آن به‌دست نیامده است. در نتیجه، ادعاهایی درباره وجود “جهان دیگر” یا تداوم ذهن پس از مرگ، بیشتر در حوزه‌ی باورهای متافیزیکی، دینی یا شخصی قرار می‌گیرند، نه در قلمرو معرفت علمی.

منابع برای مطالعه بیشتر:

Crick, F. (1994). The Astonishing Hypothesis: The Scientific Search for the Soul. Scribner.

Hobson, J. A. (2002). Dreaming: An Introduction to the Science of Sleep. Oxford University Press.

Dennett, D. (1991). Consciousness Explained. Little, Brown.

Sacks, O. (2012). Hallucinations. Knopf.

Tononi, G., & Koch, C. (2015). “Consciousness: Here, There and Everywhere?” Philosophical Transactions of the Royal Society B.