
سعدی در باب اول بوستان حکایت قابل تأملی نقل میکند. شخصی در خواب ابلیس را زیبا میبیند، در قامت صنوبر و مانند حوری. سپس از او میپرسد: چرا نقش تو را که در ایوان شاه کشیدهاند، چهرهای زشت و دژم دارد؟ ابلیس پاسخ میدهد ای خوشبخت، این تصویر زشت من واقعیت ندارد. دشمنانم قلم به دست گرفتهاند و چهرهام را نادرست نشان دادهاند.
«ندانم کجا دیدهام در کتاب/که ابلیس را دید شخصی به خواب/به بالا صنوبر، به دیدن چو حور/چو خورشیدش از چهره میتافت نور/فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی/ فرشته نباشد بدین نیکویی/ تو کاین روی داری به حسن قمر/چرا در جهانی به زشتی سمر؟/ چرا نقش بندت در ایوان شاه/ دژم روی کردهست و زشت و تباه؟/ شنید این سخن بخت برگشته دیو/ به زاری برآورد بانگ و غریو/ که ای نیکبخت این نه شکل من است/ ولیکن قلم در کف دشمن است»
حکایت سعدی در چارچوب نظریهی گفتمان قابل بررسی و تأمل است و میتوان آن را تحلیلی عمیق و پیشرو دربارهی قدرت روایتسازی و کنترل تصویر ذهنی دانست. در نظریه گفتمان، «حقیقت» الزاماً آن چیزی نیست که هست، بلکه آن چیزی است که چگونه روایت میشود. برای مثال یک کنش سیاسی واحد، بسته به اینکه توسط چه رسانه یا جناحی روایت شود، ممکن است قهرمانانه یا خائنانه جلوه داده شود. در نظریههای گفتمان (از جمله در آرای میشل فوکو یا لاکلائو و موفه)، روایتسازی ابزاری کلیدی برای اعمال قدرت نرم است. وقتی قلم در کف دشمن است، یعنی جریان مسلط رسانهای یا گفتمانی در اختیار رقیب یا حاکمیت است. در چنین شرایطی، تصویر واقعی افراد، گروهها، یا حتی ملتها تحریف میشود. همانطور که شیطان مورد اشارهی سعدی، خود را زیبا توصیف میکند و چهرهاش را ساختهی دشمن میداند، در سیاست نیز: تصویر «دشمن» معمولاً نه بر اساس ذات واقعی او، بلکه بر اساس نیاز گفتمانی قدرتها ساخته میشود. رسانهها، دستگاه تبلیغات، و نخبگان فکری، با بهرهگیری از ابزارهای گفتمانی، چهرهها را زیبا یا زشت میسازند. در سیاست، کسانی که تنها به روایت رسمی یا رسانهای بسنده میکنند، ممکن است اسیر تصویرهای جعلی شوند. لذا تفکر انتقادی و دسترسی به روایتهای متکثر، ضرورت مییابد.
حکایت سعدی با زبانی ساده، اما با نگاهی نوین، به یکی از مهمترین سازوکارهای سیاست معاصر یعنی “سیاستِ تصویرسازی” و “قدرتِ روایت” اشاره دارد. همچنین حکایت سعدی («قلم در کف دشمن است») با مفاهیم مطرحشده در کتاب «آینده تصویر» اثر ژاک رانسیر اهمیت بیشتری پیدا میکند. سعدی و رانسیر هر دو درگیر پرسشهای اساسی دربارهی تصویر، بازنمایی، حقیقت و قدرت هستند. رانسیر، تصویر را بهمثابه ساختار قدرت میداند. تصویر، مستقل از حقیقت نیست؛ بلکه در چارچوب قدرتی که ابزار بازنمایی را در اختیار دارد، شکل میگیرد. رانسیر در این کتاب با مفهومی بهنام «رژیم تصویر» کار میکند. او میگوید تصویر تنها یک بازنمایی ساده نیست؛ بلکه در یک نظام (régime) معنا میگیرد—نظامی که قواعد دیدن، باور کردن و فهمیدن را تعیین میکند. تصویر نه شفاف است، نه بیطرف؛ بلکه محصول موقعیت سیاسی، گفتمانی و زیباییشناختی است. رانسیر به تفاوت میان حقیقت و ظهور (appearance) تأکید میکند. او میگوید آنچه دیده میشود، همیشه نشاندهنده حقیقت نیست. بلکه تابع سیاستِ دیدن (politics of visibility) است. مثلاً در هنر یا رسانه، چیزی را برجسته میکنند و چیز دیگری را پنهان. این همان چیزی است که رانسیر آن را «تقسیم حسّی» (le partage du sensible) مینامد: اینکه چه چیزی قابل دیدن، شنیدن و فهمیدن است. رانسیر این مسئله را در نقد «رئالیسم سلطهگر» و «بازنمایی دولتی» بررسی میکند—اینکه چگونه هنر و رسانه، تصویری خاص از واقعیت میسازند، نه برای آشکار کردن، بلکه برای تثبیت قدرت و سرکوب بدیلها. سعدی در قالب حکایت، همان سیاست دیدن را نشان میدهد: «تو مرا چنان که هستم نمیبینی، چون دیگران تصویرم را ساختهاند.» رانسیر خواهان رهایی تصویر از کنترل سیاسی و زیباییشناختی سلطهگر است. او با ایده «آینده تصویر» به دنبال گشودن امکانهای جدید برای تصویر است: تصاویری که «بازنمایی» نمیکنند، بلکه پرسش میسازند، شکاف ایجاد میکنند و تجربه را بازتعریف میکنند. در این نگاه، ابلیسی که فریاد میزند «این شکل من نیست»، بهنوعی همان تصویر مقاومت است—تصویری که بر سلطهی گفتمان مسلط شوریده است.