«این مطلب در روزنامه شرق مورخ 16 تیرماه 1389 به چاپ رسید.»
میدانی نیمه شبی فرا میرسد که هر کس دیگر باید نقابش را دور بیندازد؟ سورن کیرکگور( Either/Or)
مراسم عقد است. همۀ آشنایان گرداگرد عروس و داماد نشسته اند. عاقد خطبه را میخواند. مادر عروس پچ پچ کنان به عروس گوشزد میکند مبادا بار اول بله را بگویی. برق شوق در چشمان عروس و خانواده اش میدرخشد اما این بار خالۀ عروس سر در گوش نوعروس میکند و هشدار میدهد که مبادا همان بار اول بله را بگوید. عاقد سه بار خطبه را میخواند و سرانجام عروس بار سوم جواب بله را میگوید.
همان طور که در قطعۀ فوق مشاهده شد پرده ای میان درون و برون آدمهای حاضر در مجلس دیده میشود. همۀ آشنایان عروس خوشحال و شاد از این مجلس اما با تمامی قوا سعی میکنند که مبادا این خوشحالی را بروز دهند تا مورد طعن و سخرۀ داماد و خانواده اش قرار گیرد. مبادا خانوادۀ داماد بگویند عروس و خانواده اش عجله دارند و قس علی هذا.
شروع این رابطه را در نظر بگیرید؛ رابطه ای که تقریبا در تمامی سطوح جامعه روان است و به وضوح دیده میشود. رابطۀ کدر و مه آلودی که دو طرف تکلیف خود را واقعا نمی دانند. به سخن دیگر نیت ارتباطی (communicative intention) هر دو طرف بر یکدیگر پوشیده و نامشخص است. از یک سو شعف و مسروری و از سویی دیگر جدی بودن و حفظ ظاهر. ماجرای چنین روابطی در میان افراد اجتماع کم و بیش دیده میشود. اشکال مختلفی دارد اما در اکثر روابط روزمره جاری است.
می توان موارد انضمامی دیگری از این نوع روابط را در جمع دوستان، کارمندان، روشنفکران، معلمان و … جست و آنها را مورد مداقه و بررسی قرار داد. اما آنچه که تِم و درون مایۀ این روابط است وجود فواصل و سانسورهای گاه شگفت آور و گاه مخرب است. دو راهی هایی که افراد در آن فرو می افتند و مبهوت اند از اینکه آیا این جمله را بگویند یا نه، آیا آن کار را بکنند یا نه و… . در واقع برای آنکه ارتباطی را برقرار کنیم و آن را به صورت مداوم حفظ کنیم، آنچنان غرق در سانسورها و بگویم یا نگویم ها شده ایم که مفهوم ارتباط و مقصودش را کاملا تباه ساخته ایم. عدم شفافیت، سد مهیبی شده در برابر مکنونات قلبی و خواست های حقیقی ما که در موقعیتهای گوناگون و با در نظر گرفتن شان و منزلت طرف مقابل مدام در حال تغییر و واژگونی است. تابویی به نام امتناع و مخالفت در اکثر ما شکل گرفته که مثل خوره جان مسامحه کاران را میخورد. از این رو میتوان گفت که رابطه در چنین فضایی به ضدرابطه مبدل شده که در آن هر دو طرف ارتباط، هیچ نقطۀ مشترکی با هم ندارند و صرف بعضی از ملاحظات و نگویم ها و نکنم ها رابطه به شکل کدر و شکننده ای پا بر جا می ماند. وجود حریم های شخصی بسیار و عدم اعتماد به دیگری- که شاید خود نوعی توهم باشد- سبب شده افراد از ابراز عقیده و خواستۀ واقعی دل هراس داشته باشند.
در این میان می توان وجود یک ویژگی مخرب را در روابط اجتماعی احساس کرد : مسامحه و تسامح- البته در شکل افراطی آن. گرچه این ویژگی رفتاری تا کنون بار مثبتی در معادلات اجتماعی و همچنین حوزههای فرهنگی و سیاسی داشته است اما شاید بد نباشد به روی دیگر این قضیه هم نظری افکند. تسامح و مسامحه یعنی با کسی آسان و سهل برخورد کردن و چشمپوشی در گفتار و رفتار طرف مقابل؛ به بیان دیگر در پیش گرفتن نرمی و ملایمت به پاس خاطر مخاطب. ویژگی این نوع روابط منفعلانه بودن آن است؛ رابطهای مبتنی بر سازش. حال اصلا میتوان این را رابطه نامید؟ سازش یعنی یک طرف تعامل خواسته یا ناخواسته به نقطه ای میرسد که دیگر در آن احساس جدی بودن و مشارکت نمی کند. نقطه ای که بیشتر در روابط سلسله مراتبی ظهور پیدا میکند. هر چه تو بگویی درست است، البته من در درونم هیچاعتقادی به اعمال و رفتار تو ندارم!
حال در چنین روابط سازشکارانه ای، چه جایی برای نقد و نقادی باقی میماند؟ در فضایی که در روبرو همه چیز مسکوت میماند و در پشت سر همۀ این کتاب مکنونات گشوده و تابلوی روان فرد (psychological portrait) هویدا میشود، چه جایگاهی را میتوان برای مفهوم نقد قائل شد؟ چه جایگاهی را میتوان برای تذکار و توضیح در نظر گرفت؟ در چنین فضای منفعلانه ای، یقینا مسامحه و سازش گُل آن محفل و بحث و جدل خرمهرۀ آن خواهند شد. در این موقعیت است که قطعا زبان در بند رانه های باطل اجتماعی خواهد ماند و جسارت نه گفتن را از دست خواهد داد. نقد را خراب کردن دیگری برشمردن و از طرفی دیگر مدام از نقد و نقادی به عنوان رکن رکین سخن گفتن از عجایب روابط روزمره ماست. چهارچوب و مرزبندی مشخصی برای نقد دیده نمیشود. کجا میتوان دیگری را نقد کرد؟ در چنین فضایی است که مفهوم انسان آزاد هویدا میشود. انسانی که حسن نیت را قلب تپندۀ معادلات اجتماعی میداند و بر ستون آن رفتار میکند و نه بر نقاد شمشیر میکشد و نه مکنونات قلبی اش را مسکوت میگذارد و برای بهبود شرایط از شنیدن حرفهای هیچ شوخ چشمی دریغ نمیکند:
از صحبـت دوستـم بـرنجـم که اخلاق بدم حسن نماید
عیـبـم هـنـر و کـمال بـینـد خـارم گل و یـاسمن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک تـا عیب مـرا بـه مـن نماید