اشعار

eclipse-05
زمانۀ کسوف است. صدای بانگ گام هایی که به گل فرو میرود و اشک هایی که از درون این بانگ برمی خیزد بیشتر به گوش میرسد! در ژرفای قرنی چنین تیره که بشر در میان سندان و پتکِ بی معنایی و تاریکی مدام کوفته می شود و مظاهر دنیای جدید همچون باران سنگ مدام بر سرش فرومی ریزد چه باید کرد؟
پاسخ ساده نیست اما درمان ممکن است. مرهم این کلاف های سردرگم زندگی و جان های خسته چیست؟ آیا کسی هست که ما را به جا بیاورد؟ باید امید داشت. می توان چراغی برافروخت؛ چراغی برای روشنایی درون، در این تاریکی پرهیاهو. چراغی برای نهان خانه جان تا دگر بار شکنجه پنهان سکوت شکسته شود و ترانه ای امیدبخش به گوش رسد. حال ای صبا گر چاره داری وقت، وقت است!