
نومینالیسم (Nominalism) یک دیدگاه فلسفی (با سابقهای در قرون وسطی) است که اساساً قائل به کلیات (Universals) نیست. در فلسفه، کلیات به مفاهیمی مانند «قرمزی»، «انسان بودن» یا «درخت بودن» گفته میشود که در اشیای گوناگون مشترکاند. نومینالیسم معتقد است کلیات وجود واقعی ندارند، بلکه تنها نامهایی هستند که انسانها برای دستهبندی یا توصیف اشیای فردی و خاص به کار میبرند. به بیان نومینالیستها هیچ چیز بهطور مستقل به نام «انسانیت» یا «سرخی» وجود ندارد و واژگانی نظیر «انسان» یا «سرخ» صرفاً برچسبهایی زبانی هستند. بنابراین مفاهیم کلی (نظیر انسان، عدالت، دولت، ملت، و …) واقعیت خارجی و مستقل ندارند، بلکه صرفاً نامها یا قراردادهای ذهنی و زبانی برای گروهبندی اشیاء و پدیدههای خاص و نهایتاً برای نظمبخشی به جهان هستند. از این منظر، نومینالیسم در تضاد با رئالیسم قرار میگیرد؛ در رئالیسم کلیات دارای وجود واقعی و مستقل از ذهن انسان هستند و لذا در رویکرد رئالیستی مفهومی مثل عدالت، حقیقتی عینی و مستقل است.
علوم سیاسی، از آغاز، بر پایه مجموعهای از مفاهیم بنیادین استوار شده است: دولت، حاکمیت، ملت، مشروعیت، آزادی، و عدالت. این مفاهیم غالباً چنان بهعنوان «واقعیتهای طبیعی» تلقی شدهاند که کمتر مورد پرسش قرار میگیرند. اما نومینالیسم، با انکار وجود مستقل کلیات، ما را به تأملی دوباره وادار میکند. در علوم سیاسی، نومینالیسم کاربرد و تأثیر مهمی دارد، بهویژه در بحثهای نظری مربوط به ماهیت نهادها، مفاهیم سیاسی و ساختارهای اجتماعی. در قاموس نظری نومینالیسم، مفاهیم سیاسی مانند دولت، ملت، حاکمیت، آزادی، عدالت، مردم و … وجودی مستقل و واقعی ندارند؛ آنها صرفاً نامهایی هستند که انسانها ساختهاند تا پدیدههای اجتماعی-سیاسی را توصیف و دستهبندی کنند. نومینالیسم با رد ماهیتگرایی سیاسی، با این دیدگاه مقابله میکند که چیزی ذاتاً به نام «دولت» یا «عدالت» وجود دارد. از نگاه نومینالیستی، دولت یک واقعیت بیرونی و مستقل نیست، بلکه برچسبی است برای مجموعهای از نهادها، افراد، قوانین و روابط قدرت. با رویکرد نومینالیستی میتوان توجه را از ذاتگرایی به تحلیل گفتمانی و تاریخی برد. از این رو، مکاتب فکری مثل پسامدرنها، فوکوییها و ساختارگرایان گفتمانی اغلب رویکردی نومینالیستی دارند. فوکو نشان میدهد مفاهیمی مثل جرم، انحراف و دولت برساختههای گفتمانیاند، نه واقعیتهای طبیعی. برای مثال در اندیشه نومینالیستی، دولت و حاکمیت را نباید بهعنوان موجوداتی مستقل و ذاتی دید. بلکه آنها را باید همچون برساختههایی تاریخی دانست که در هر زمان و مکان، معنا و شکل متفاوتی به خود گرفتهاند.
برای نمونه در قرون وسطی، دولت با سلطنت یکی بود؛ در دوران مدرن، دولت تبدیل به دستگاهی بوروکراتیک شد؛ در نظریه نومینالیستی، دولت فقط یک اسم است که انسانها برای سامان دادن به قدرت به کار میبرند؛ در نگاه فوکو، «دولت» نهادی نیست که فقط قدرت را در خود متمرکز کرده باشد؛ بلکه شبکهای از مناسبات گفتمانی و میکروپولیتیکها نیز است.
نمونه بعدی مفهوم ملت است. از دید نومینالیستی؛ ملت نه یک حقیقت عینی، بلکه یک افسانه سیاسی-ایدئولوژیک است. ملت ایران، ملت فرانسه یا ملت آمریکا مفاهیمی تاریخیاند که در شرایط خاص و با اهداف خاص (معمولاً ملیگرایانه یا دولتساز) تولید شدهاند. بندیکت اندرسن در کتاب «جماعتهای خیالین» ذکر میکند که ملت، جماعتی است خیالین؛ چون اعضای آن هرگز یکدیگر را نمیشناسند، اما تصور میکنند که به یک کل مشترک تعلق دارند. در اینجا نومینالیسم و تحلیل گفتمانی با هم پیوند میخورند: مفاهیم ملی، ساخته و پرداخته گفتمانهاییاند که با نامگذاری جهان، آن را به سود خود بازتعریف میکنند.
نظر به مطالب فوقالذکر، نومینالیسم میتواند ابزاری انتقادی علیه ایدئولوژیهای سیاسی نیز باشد. وقتی مفاهیمی مثل «اراده ملت»، «منافع عمومی» یا «ملت واحد» به عنوان امور مقدس و مطلق عرضه میشوند، نومینالیستها میپرسند این مفاهیم ساخته چه کسانی است؟ به نفع چه کسی؟ چرا باید آنها را واقعی فرض کنیم؟ رئالیسم سیاسی (مانند نیکولو ماکیاولی یا هانس مورگنتاو) ممکن است «قدرت» یا «منافع ملی» را اموری واقعی و پایه تحلیل بداند اما نومینالیسم سیاسی میپرسد: «آیا چیزی بهنام منافع ملی به صورت واحد وجود دارد؟ یا این فقط یک برساخت زبانی است؟ در نومینالیسم، مفاهیم سیاسی، واقعیتهای از پیش موجود نیستند، بلکه محصول زبان، قدرت، و تاریخاند. بنابراین از منظر نومینالیستی، مفاهیم سیاسی چون دولت، ملت، عدالت و مشروعیت واقعیتهایی ذاتی و فرازمانی نیستند، بلکه:
۱- توسط گفتمانها ساخته و بازتولید میشوند.
۲- تابع شرایط تاریخی و ساختارهای قدرتاند.
۳- به جای بازنمایی واقعیت، آن را شکل میدهند.
لذا میتوان نتیجه گرفت در قاموس نومینالیسم، نهادهای سیاسی چون پارلمان، دولت، قوه قضاییه و ارتش نه بهعنوان ساختارهایی واقعی، بلکه به عنوان سازههایی قراردادی و تغییرپذیر نگریسته میشوند. این تحلیل اجازه میدهد:
۱- نهادها از جایگاه مقدس و طبیعی خود خارج شوند.
۲- ماهیت ایدئولوژیک و طبقاتی آنها آشکار شود
۳- زمینه برای بازسازی یا جایگزینی آنها فراهم شود.
با زدودن پوشش طبیعی و ذاتی از مفاهیم و نهادهای سیاسی، نومینالیسم راه را برای تصور نظامهای سیاسی جایگزین باز میکند و اساساً ابزار رهایی میشود. اگر دولت یا دموکراسی، ذاتِ مشخص و ثابتی ندارد، پس قابل بازاندیشی و بازطراحیاند. از این رو میتوان گفت که نومینالیسم صرفاً در عرصه نظری نیست و پیامدهای عملی نیز دارد:
۱- سیاستگذاری با پذیرش اینکه هیچ مصلحت واحدی وجود ندارد؛
۲- امکان بازتعریف و تغییر ساختارهای سیاسی بدون تقدیس آنها؛
۳- توانایی مقابله با پوپولیسم، که مفاهیمی مثل اراده مردم یا مصلحت نظام را مطلق میکند؛
تفکر نومینالیستی، با نفی ذاتگرایی و تأکید بر ساختگیبودن مفاهیم، میتواند پیامدهای مهم، مثبت و حتی رهاییبخش برای عرصه سیاسی داشته باشد. به طور خلاصه، برخی از این پیامدها را میتوان چنین ذکر کرد:
۱- نومینالیسم امکان بازتعریف مفاهیم کلیدی و مقدس سیاست را فراهم میکند و راه را برای نقد عقلانی و گفتوگوی عمومی درباره آنها باز میسازد؛
۲- تقویت شفافیت، پاسخگویی، و جلوگیری از سوءاستفاده از مفاهیم کلی بهعنوان «حق مطلق قدرت»؛
۳- نومینالیسم راه را برای پذیرش تفاوتهای قومی، مذهبی، فرهنگی و زبانی در درون ساختار سیاسی باز میکند و با روایتهای انحصارطلبانه از «هویت ملی» مقابله مینماید؛
۴- نومینالیسم با پرسشگری به دموکراتیزهکردن سیاست کمک میکند و امکان گفتوگو درباره شکلهای جایگزین قدرت و حکومت را فراهم میسازد؛
۵- نوآوری در مفاهیم بنیادین (مثل ملت، عدالت، حاکمیت، مشروعیت، توسعه) و باز شدن راهی برای سیاستورزی خلاق و مردمی؛
۶- نومینالیسم موجب خنثیسازی ابزارهای ایدئولوژیک دولت است چراکه دولتها معمولاً از مفاهیم کلی برای شکلدهی به ذهن مردم استفاده میکنند (مثلاً: دشمن فرضی، امت واحده، امتداد تاریخی نظام و…). نومینالیسم ماهیت گفتمانی و ساختگی این مفاهیم را آشکار میسازد. جامعه سیاسی میتواند خودآگاهتر، مستقلتر و مقاومتر در برابر تبلیغات ایدئولوژیک شود.
نظام فلسفی نومینالیسم و استفاده از این ابزار قدرتمند تئوریک میتواند با طرح سوالهای فراوان، مفهوم ذات (Essence) را با چالشهای فراوان مواجه سازد. این ذات در همه حوزههای تفکر بشری پیدا و پنهان است و با ابزار نومینالیستی میتوان آن را اصلاح و پاکسازی کرد. برای اصلاح، نومینالیسم به سراغ رهیافتهایی نظیر ساخت اجتماعی، کارکردهای زبانی، نسبیت تاریخی و نقد سلطههای مفهومی میرود. نومینالیسم با کنار زدن باور به ذاتهای تغییرناپذیر و بازاندیشی در بنیانهای معرفت، اخلاق و سیاست، انسان را از زندان مفاهیم مقدسشده آزاد میسازد و امکان زیست انعطافپذیرتر، دموکراتیکتر و انسانمدارتر را پیشروی بشر میگذارد. نومینالیسم، نامها را از سنگینی ذات رها میسازد؛ پرده از چهرهی مفاهیم میدرد و انسان را به بازیگر خلاق زبان و معنا بدل میکند؛ در جهانی که هیچ نامی مقدس نیست، آزادی از نو معنا میشود.