معصومانه ترین گشت و گذار

IMG_0549

قطعه­ ای شگرف از رمان «رنج های ورتر جوان» به قلم یوهان ولفگانگ فون گوته و ترجمه محمود حدادی

آری برادرم، یاد آن ساعت ها به من آرامش می بخشد. حتی سعی آنکه آن احساسات های توصیف ناپذیر را در ذهن خود بیدار کنم و دوباره بر زبان آورم، به روحم اعتلا و اوج می دهد … آن حس گرمابخش مثل حجابی از پیش چشمم به کنار رفته است و این تجلی گاه زندگی بی کران در پیش نگاهم تبدیل به ورطه گوری همیشه گشاده می شود. آه، آیا تو می توانی بگویی این یا آن چیز هست؟! جایی که همه چیز در شتاب و گذار است، جایی که همه چیز به تندی توفان، و حتی پیش از آنکه از نیروی زندگی اش بهره ای پر و کامل برده باشد، در مهلکه امواج این رود خروشان در می غلتد و بر سر سنگ و صخره از هم می پاشد؟ کو آن لحظه ای که از عمر تو و از هستی اطرافیان تو نکاهد و کو آن دمی که خود تو ویرانگری نکنی و حتی از ویرانگری گریزت باشد؟ آن معصومانه ترین گشت و گذار تو به قیمت جان هزاران کرم بینوا تمام می شود، و آن یک قدمی که بر زمین برمی داری، بنای لانه به صد زحمت برپا آورده مورچه ها را ویران و جهانی کوچک را بدل به گوری پرعذاب می سازد.